ماندن در وضعیت آخر

ماندن در وضعیت آخر

اگر ما بخشی از مسأله هستیم، می توانیم بخشی از جواب هم باشیم...

 

کتاب وضعیت آخر شامل همه پژوهشها و جستجوهای سی ساله طبابت من به عنوان روانپزشک بوده است. شور و هیجان ناشی از انتشار آن کتاب حاکی از این واقعیت بوده است که عقاید ابراز شده در آن نه تنها برانگیزاننده، بلکه موثر بوده است. هزاران نامه جالب توجهی که به من رسیده حاکی از شادی و تأیید و تغییر در رفتار انسانهایی است که کتاب را خوانده اند. هنوز هم نامه های فراوانی به دست من می رسد: از زندانیان و کشیشان و استادان و دانشجویان گرفته تا زنان و مردان هشتاد ساله و هیجده ساله، از ثروتمندان و فقراء گرفته تا دانشمندان و کارگران و بیماران و پزشکان.
از هر پنج فرستنده نامه، چهار نفر اطلاعات بیشتری درباره "تحلیل رفتار متقابل" و کاربرد آن در حل مشکلات خواسته اند. بسیاری از مطالب مطرح شده در این کتاب از همین پرسشها و تقاضاها و همچنین از پیشنهادهای شرکت کنندگان در سمینارهایی سرچشمه گرفته است که من و همکارانم مسئول اداره آنها بوده ایم.
"تامس. آ. هریس"

اگر من خوب هستم، شما خوب هستید، پس چرا احساس خوب نمی کنم؟

بعد از اینکه در محکم بهم می خورد وشیشه می شکند و صدای آژیر آمبولانس بلند می شود و مصاحبه بد می شود، بعد از اینکه کس دیگری ترفیع می گیرد، بعد از اینکه با تأسف به یادمان می افتد که فلان کار را نکردیم، بعد از اینکه در جایی وراجی کردیم، بعد از نگاهی طولانی در آینه، و بعد از خیلی خیلی چیزهای دیگر، می نشینیم و خودخوری می کنیم: چرا فلان حرف را زدم؟ چرا چاک دهنم را نبستم؟ چرا مثل یک پدر/مادر خوب رفتار نکردم؟ چرا عقیده ام را نگفتم؟ اصلا چرا من زنده ام؟

وقتی که در تاریکی شب، یا در روشنایی فراتر از واقعیت روز، با احساسات خود خلوت می کنیم، آوای شماتت بار تأسف، مثل صفحه خط افتاده ای که روی گرامافون گیر کند، ذهنمان را می خراشد: ای کاش، ای کاش، ای کاش. ای کاش می شد حرفم را پس بگیرم، همه را از ذهنم پاک کنم و از اول شروع کنم....

خوبی کار در این است که اگرچه نمی توانیم جلوی احساسهای بد را بگیریم، می توانیم از ماندنشان جلوگیری کنیم...