طریقت عشق

طریقت عشق

رُمانی در باب آشنایی شمس و مولانا...

 

در میان اغتشاشات بی مانندی که در قرن سیزدهم حاکم بود، در شهری از شهرها به نام قونیه، یک عالم اسلامی می زیست. این شخصیت برجسته که بسیاری او را مولانا "به معنای آقای ما" می نامیدند، مریدان و شیفتگان بی شماری از چهارگوشه عالم داشت. مردم او را چراغی می دانستند که راه مسلمانان را روشن می کرد. نام دیگرش جلال الدین رومی بود. در سال 1244، رومی با شمس تبریزی آشنا شد. شمس، درویشی دوره گرد، ساده و اهل دل بود که زبان بی پروایی داشت. دوره ای که با آشنایی آنها آغاز شد، اساس زندگی هر دو را تغییر داد. این دوره، آغاز چنان شیفتگی منحصر به فرد و درستی بود که صوفیان در سده های بعد آن را به پیوستن دو اقیانوس تشبیه کردند.


در سایه این دوستی بی مانند، رومی که پیشتر نزدیک به خط حاکم بر آن دوره و با عنوان یک دانشمند دینی قرار داشت، توانست از تمام قوانین دست شسته و تبدیل به انسانی اهل دل، از خود گذشته، خالق سماع و شاعری عاشق شود. مولانا با آثار بزرگی که از خود بر جا گذاشت، به شکسپیر دنیای اسلام معروف شد. در عصر پیش داوری ها و تعصباتی که ریشه هایی عمیق داشتند، او حامی معنویتی جهان شمول بود و در خانه اش به روی همه باز بود. او اعتقاد داشت که انسان باید به درون خود برگشته و برای رسیدن به بلوغ فکری دست به جهادی باطنی زند. همچنین باور داشت که انسان باید علیه منیت خود مبارزه کند و این گونه قدم به قدم بر نفس خود غالب آید.


اما هر کسی نمی توانست این افکار را بپذیرد و به ویژه کسانی که درهای قلبشان در برابر طوفان عشق بسته بود؛ و ارتباط عمیق بین شمس و رومی به افتراها، تهمت ها و حملاتی انجامید. کسانی ادعا کردند که سخنان آن ها کفر محض است و افکارشان به درستی فهمیده نشد. مورد بحث و جدل و حسادت قرار گرفتند. و سرانجام نزدیک ترین اشخاص به آن ها خیانت کرده، سه سال پس از آشنایی شان، آنان را به شکل غم انگیزی از هم جدا کردند. اما حکایت اینجا پایان نپذیرفت و در اصل این حکایت هرگز پایانی نداشت. ادامه یافت و امروز حتی بعد از گذشت هشتصد سال هنوز هم ارواح شمس و مولانا جلال الدین رومی به شکلی زنده میان ما، در حال سماع اند...


ما زبان را نـــــــــنگریم و قال را              ما درون را بــــــــــنگریم و حال را

ملت عشق ازهمه دینهاجداست             عاشقان راملت ومذهب خداست

 

زندگی ای که بدون عشق بگذرد، یک عمر بیهوده است. هرگز مپرس که آیا باید به دنبال عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق دنیوی یا عشق سماوی. چون عشق، به هیچ صفت و مکملی نیاز ندارد. به خودی خود دنیایی است عشق.
یا درون آنی در مرکزش یا بیرون آنی در حسرتش!

 

"قسمتی از مقدمه کتاب"